درباره دایی جان ناپلئون  و راز زنده ماندنش

1,005

آداب ماندگاری

 احتمالا از جمله بیش از حد معروف و بیش از حد تلخ “در زندگی زخمهایی هست…” داستان بوف کور که بگذریم، عبارت ” من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم” آشناترین عبارت تاریخ ادبیات معاصر برای هر ایرانی است. عبارتی که هنوز هم، نزدیک پنج دهه پس از نگارش، تازه و طناز به نظر می‌رسد. این عبارت آغازین شاخص‌ترین اثر بلند ایرانی در حوزه طنز “دایی جان ناپلئون” است؛ رمانی که با این همه فاصله تاریخی و به رغم آنکه در سالهای پس از انقلاب کمتر تمایلی به تبلیغ یا یادآوری آن بوده است؛ با شخصیت‌ها، تکیه کلام‌هایی مثل “والا دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ”ی مش‌قاسم، “سلامت باشید” دکتر ناصرالحکما و “مومنت مومونت” اسدلله میرزا  و البته واژه “دایی جان ناپلئونی” در خاطره جمعی ایرانیان زنده مانده است.

همچنین این از معدود نمونه‌های تاریخ ادبیات ما است که نمونه تلویزیونی ساخته شده از روی رمان، بیشتر وامدار محبوبیت رمان است تا بالعکس٫ ناصر تقوایی تغییر و تحول چندانی در متن داستان و سیر وقایع نداده است و تمام تلاش خود را معطوف این کرده است تا چیزی از رمان جا نماند و سیر وقایع از ریتم پویای نمونه مکتوب عقب نیافتد.

پیدا کردن راز این ماندگاری احتمالا دشوار و ناممکن است با این حال می‌توان مجموعه‌ای از علت‌ها را گرد هم آورد که رمان از طریق آنها توانسته است به ناخودآگاه جمعی ایرانیان چنگ بیاندازد و قسمتی از آن را بخود اختصاص بدهد. در این نوشته به سه نمونه از این دلایل اشاره می‌کنیم بدون این ادعا که این سه علت، به طور حتم و به تمامی می‌توانند دلایل محبوبیت بی‌اندازه دایی جان ناپلئون را روشن کنند.

۱- تمسخر اشرافیت

حقیقت این است که تا زمان نگارش “دایی‌ جان ناپلئون” اشرافیت، در کنار دین، به عنوان یکی از دیرپاترین نهادهای تأثیرگذار در جامعه ایرانی همپای تمامی تحولات کوچک و بزرگ پیش آمده‌ بود و تبدیل به نهادی بسیار تأثیرگذار در سرنوشت تک‌تک ایرانیان شده بود. خود همین حضور دائمی و عمدتا ظالمانه نهاد اشافیت موجب شده بود که مردم نسبت به آن کینه‌ای کهنه و سنگین داشته باشند و از دست انداختن آن لذت ببرند. در دوران پهلوی و به خاطر کینه خانواده پهلوی از اشراف قاجار، این امکان مهیا شد تا نویسندگان اشرافیت کهن قاجاری را موضوع نوشته‌های انتقادی خود قرار دهند. رمان دایی جان ناپلئون، به رغم آنکه ایرج پزشکزاد خود یکی از اشراف‌زادگان بود، یکی از همین نوشته‌ها است.

یکی از دو خط اصلی داستان تقابل میان دایی جان ناپلئون و آقاجان، پدر راوی سعید، است. این تقابل به این خاطر رخ می‌دهد که دایی‌ جان خود و خانواده‌اش را منسوب به یک خاندان بزرگ اشرافی تلقی می‌کند در حالی که آقاجان منحصرا داروخانه‌داری است که آنچه دارد به زحمت به دست آورده و از هیچ اصل و نسبی برخوردار نیست. داستان کینه قدیمی آقاجان و دایی جان درست در همین قضاوت کهنه نهفته است و آقاجان به شکلهای مختلف سعی می‌کند از تحقیر دائمی خاندان انتقام بگیرد. جدی‌ترین جلوه انتقام آقاجان در تشدید جنون و هراس در دایی جان بروز پیدا می‌کند که در نهایت با نگارش نامه استمداد از هیتلر و اسم رمز “مرحوم آقای بزرگ با ژانت مک‌دونالد آبگوشت بزباش می‌خوزند” خاتمه پیدا می‌کند و آقاجان موفق می‌شود با این ترفند نماد اشرافیت خانواده یعنی مرحوم آقای بزرگ را با هنرپیشه‌ای خارجی و به قول دایی جان هرجایی سر یک سفره بنشاند.

در جای دیگری اسدالله میرزا ریشه‌های اشرافیت خانواده را به سخره می‌گیرد و می‌گوید که القاب شش سیلابی و هفت سیلابی سلطنه و ملک چطور با پول و پیشکش خریداری شده‌اند. در پایان داستان و جایی که مش‌قاسم، خدمتکار دایی جان، هم به جرگه اشراف پیوسته است این اشاره به بی‌بنیادی اشرافیت به اوج می‌رسد. تمسخر و دست انداختن اشرافیت همیشه برای توده مردم جذاب بوده است. این شاید انتقام طبقه عوام از ستمی باشد که طبقه اشارف در طول تاریخ بر آنان روا داشته اند.

۰۸۷۴۸۶۹۵۸۶۷۲۹۵۹۶۵۱۸۹

۲-نگاه متفاوت به عشق

حقیقت این است که سنت ادبی فارسی مشحون است از ستایش غلو شده و بی حد و حصر از عشق و معشوق. گویی که روابط عاشقانه مهم‌ترین و جدی‌ترین دغدغه ایرانیان در طول تاریخ بوده‌باشد. در دوران معاصر این نگاه تا حدود زیادی باید تغییر می‌کرد. مضامین ادبیات نو باید خود را متناسب با شرایط زمانه و روزگار نو تغییر می‌دادند و ادبیات برای زنده ماندن باید به عرصه‌های تازه‌ای رو می‌آورد. به این ترتیب بود که نگاه تازه به روابط عاشقانه بخشی جدی از ادبیات جدید ایرانیان شد.

خط داستانی اصلی رمان دایی جان ناپلئون عشق نوجوانانه سعید به لیلی، دختر دایی جان، است اما در پس‌زمینه این عشق پاک حجم انبوهی از روابط خنده‌آور و ریاکارانه میان زنان و مردان برقرار است که داستان عشق سعید را هم کم و بیش از شکل خود خارج می‌کنند. ایرج پزشکزاد در نهایت نیز اجازه پایانی خوش به عشق دو نوجوان رمانش نمی‌دهد. لیلی به رغم میلش ناچار به ازدواج با پسرعمویش پوری می‌شود و از سعید دور می‌ماند. اسدلله میرزا برای دلداری دادن به سعید داستانی از زندگی عاشقانه گذشته‌اش تعریف می‌کند که در نهایت به چه جهنمی ختم شده است. به این ترتیب پزشکزاد تبدیل به یکی از اولین کسانی می‌شود که تابوی ستایش و تقدیس عشق را در هم می‌شکند و آن را به امری زمینی تبدیل می‌کند.

۳-توهم توطئه

اگر سری به کتاب‌های تاریخ معاصر ایران بزنید خواهید دید که تقریبا هیچ ایرانی تمایلی به تبیین و توضیح تاریخ بدون به میان کشیدن پای بیگانگان نداشته است. این بیگانه بزرگ در زمان پهلوی کشور انگلستان بود. بیشتر مردم عادی و رجال دربار عادت داشتند تا تمامی ناکامی‌های ملی ایرانیان را از چشم انگلیسی ها ببینند و نقش آنان را در تمام وقایع پررنگ‌تر از چیزی کنند که در حقیقت بود.

از این منظر دایی جان ناپلئون نمونه کوچکی از این باور جمعی ایرانیان است. او که خود را همزادی از ناپلئون در ایران می‌بیند سعی می‌کند دشمنی انگلستان با ناپلئون را نیز در خود شبیه‌سازی کند و به این ترتیب به کاریکاتوری تبدیل می‌شود که خود را بسیار بزرگ و بااهمیت می‌شمارد طوری که برای رهایی از چنگال انگلستان به هیتلر نامه می‌نویسد و از او تقاضای محافظ می‌کند.

قلقلک دادن باور جمعی ایرانیان از طریق به سخره گرفتن این توهم داشتن اهمیت فوق‌العاده برای انگلیسی‌ها که در نهایت در دوران جنگ جهانی دوم به حمایت کودکانه رضاشاه از آلمان هیتلری انجامید هم یکی از عوامل اصلی ماندگاری نوشته پزشکزاد در میان ایرانیان است.

 

کتاب صوتی دایی جان ناپلئون توسط نوار در حال تولید می‌باشد.

نظرات بسته شده است.